ما بنده ایم!او مولا.....2
پیر گبر غافل وگمراه در کما ل کبر گفت:نی زبار روزی ات شرمنده ام.....
گرتو روزی می دهی هرگز نده من نخواهم روزی ات منت ننه
زین سخن آمد دل موسی بجوش گفت باخود من چه گویم حدخموش
موسی مشغول مناجات در کوه طور
اندرآن خلوت به جزاوکس نبید باخدایش رازها گفت وشنید
موسی که فارغ شداز رازونیاز خواست که برگردد...
یادش آمد ازپیام آن عنود لب ببست وچیزی ام برلب نبود
و اما خطاب خدای عزوجل به موسی (ع).......